یه چن روز نمیتونم پست بذارم بذار الان هرچی دلم میخواد بنویسم
زبون من درازه با مامانم زیادی راحتم حرصش میدم حالم جا میاد دوسش دارم شدید ولی .
مادر بزرگ پدریمو بگم اول ، همیشه سر به سر ما میذاشت میترسوند برای شوخی ، از موی بلند بدش میومد ، منم که موهام همیشه بلند اون موقع تا پایین کمرم میرسید الان تا زانوم:)
بابا عاشق موی طلایی بلنده برای همین کوتاه نمیکنم موهامو ورنگم نمیکنم .
مادر بزرگ خانوم اومد منو ترسوند ، منم گذاشتم به وقتش تلافی کنم ، رفت وضو گرفت و چادر نمازو با حالت نورانی اومد تو تاریکی به عبادت بپردازه که خب فضا معنوی بشه منم رفتم کت بابامو چادر مشکی مادر بزرگو گذاشتم و روشونم که هیکلی به نظر برسم موهام باز کردم همه رو ریختم تو صورتم ، رفت سجده همین که بلد شد منو دید که مثل مجسمه جلوش ایستاده بودم ، هم میخواست ذکر بگه هم داد بزنه از ترس قاطی کرد داد زد الللله و اکبرررررر اللله اکبر ! منم بلند تر یهو داد زدم بگووو مرررگ برامریکا !!!! از صدای داد من دو باره ترسید و جیغ زد مهرشو پرت کرد سمتم و منم فرار دیگه ، رفتم ور دل بابام ! داد زد گفت دختر دیوووونتو دور کن از من :)))
حقش بود خب بد ترسوندم .
+ خونه دوربین مدار بسته داره ، یه بار که تنها بودم یه اهنگ مسسسسخره قدیمی گذاشتم به ضایع ترین شکل ممکن موهامو پریشون و جلو دوربینا ادا و رقص مسسسسخره ، شانس گند من چند روز بعد خونه رو زد ولی چون همه چیزای با ارزش تو گاو صندوق بود چیزی گیرش نیومد ،خلاصه بگم پلیس اومد برای چک کردن دوربینا :)))))))
من حتم دارم که فکر کردن خانوادم یه دختر روانی دارن ! بمااااند که تا چه مدت نصیحت شنیدم:))) شنیدم اما کی عمل کنه ؟!:)
+
درباره این سایت