محل تبلیغات شما

بذار این دقه زمان استراحتمو یه خاطره های خوبی رو بنویسم که  ثبت شه ,

صحنه اول : تو دبیرستانم با دوستام ، شر و زبون دراز و لی درسخون ، مدیر اشناست و طرف منه ، زنگ تفریح تمام شده ناظم که همیشه لجه با من وجب وجب حیاطو میگرده که دانش اموزا رفته باشن رو کلاس ، در حالی که ریلکس با معصومه و فاطی تو سرویس بهداشتی ایستادیم دستاشونو گرفتم نمیذارن برن داخل ، حیاط که خلوت شد خیلی شیک میام بیرون و الکی مشغول شستن دستام میشم ؛ ناظم خانم با عصبانیت میاد سمت بدون نگاه کردن بهش یه حباب تو دستم  درست میکنم و میترم ، خونمو بخوره سیر نمیشه با صدای جیغ جیغو میگه آریاناااااا چیکار میکردی تو دستشویی تا الاننننن مگه نشنیدی زنگ خورده !!!!! دست به سینه ایستادم رو به روش گفتم چیکار میکردم ؟! داشتم مشقامو مینوشتم اون تو !! اینو که گفتم اون دوتا دوستم زدن زیر خنده این خانومم منو برد دفتر طبق معمول ،مدیر اومد گفت چیشده منم خونسرد گفتم خب خانم فلانی ازم میپرسه چیکار میکردی تو wcخب ادم سالم چیکار میکنه اون تو؟! اینم سواله اخه !!!!  گفت خیلییییی خب برو رو کلاست !! و من در حالی که با لبخند به ناظم نگاه میکردم گفتم باااااا اجازه !

صحنه دوم : بابام رسونده منو جلوی مدرسه در حالی که لپشو میبوسم میگم خدافظظ خوششششتیپ ! و میپرم پایین ، 7یا 8 نفر از بچه ها نزدیک در هستن و ناظم خانم که منتظره اگه ببینه اگه بچه ها با ارایش اومدن یقشونو بگیره ،ازدر میرم داخل ، دو قدم برداشتم صدام میکنه میگه وایسا بینم ، میگم بله ؟! با پوز خند میگه لبات تغییر کرده امروز!!منم سریع تکیه دادم به ستون اهنی نزدیک در و پشت دستمو چسبوندم به پیشونیم و با چشای نیمه باز خیلی شل گفتم اوه مای گاااد چی گفتی عشقم ؟! اززاونجایی که مرض داشتم با لحن بدی اینو گفتم ،بچه ها که اکثرا دوستام بودن زدن زیرخنده یکیشونم داد زد بابا بچه اینجا نشسته !!!دلش میخواست خفففففم کنه ینی از مچ دست گرفت منو کشوند سمت دفتر ! گفت ادب میشی امروز تو !!!!منم ریلکس گفتم اوکی عشقم !!!تقریبا پرتم کرد وسط دفتر کنترل کردم خودمو که نیفتم و گفتم اروم تر عزیزم عجله نکن !! و نیشخند !!! در حالی شبیه گاو اسپانیایی شده بود از عصبا نیت رو به مدیر گفت میدونی ایننن دختر چی گفت بهم میدووونی؟!!!! منم خونسرد به مدیر نگاه میکردم ، مدیر گفت توضیح بده اریانا ، بلند شدم با عصبانیت و فیلم بازی کردن گفتم خانم فلانی از میام تو میگه لبات تغییر کرده ، و بعد از جلوی مدیر یه دستمال برداشتم کشیدم رو لبم گفتم ببینید شما ، من رژ زدم ؟ چیزی میبینید رو این دستمال؟! گفت نه !!!!! گفتم خب بعد اینکه بهم گیر داد گفتم از دوستی محبت وارد شم بهشون گفتم عشقم عزیزم چیزی گفتی ؟! یهو مچمو گرفت انداخت تو دفتر ، اگه باور نمیکنید میتوید بپرسید از بچه ها من غیر از این حرف دیگه ای نزدم !!!یهو ناظم گفت نه لحنت بدددد بود لحنت جیز بود!!!!! گفتم ببینید خانم فلانی نمیدونه به چی گیر بده دیگه ! معذرت میخوام دیگه نمیتونم تحمل کنم و  هر روز فکرم مشغول این خانم بشه ، من با والدینم صحبت میکنم پدرم فردا میاد پروندمو میگیره!خدا نگهدارتون ! مدیر دنبالم اومد،گفت نه دخترم ببین تو از بهترین شاگردای مایی و امید ما برای یه رشته ی خوب ، من بهت قول میدم دیگه تکرار نکنه برو رو کلاست و فراموش کن !! نمیخوام شاگرد خوبی مثل تورو از دست بدم !! در حالی پریدم  که لپ مدیر بوس کردم گفت چششششم اخه من کجا برم بی تو عزیزم هرجام برم شما باید با من بیای که !!!!نکنه فکر کردی ولت میکنم اینجا ؟!! در حالی که میخندید گفت برو دخترررر شیطنت نکن !!

 امروز  با دوستم درباره این خاطره ها حرف میزدیم ، گفتم بنویسمشون :)

فوق العاده درسخون و زبون دراز و شیطون بودم.

صدای مدیرو شنیدم که بهش میگفت خانم فلانی اینقدر بچه ها اذیت نکن بی دلیل !! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها