محل تبلیغات شما

شرح حال



این تصویر:

این دست من کنار دست داداش کوچیه:)

هرر روز میاد دستشو میذاره کنار دستم میگه اَه شیر برنج تو هنوز سفید تری:/ اصن بهتر مرد که نباید رنگ تو باشه !:))) 

دست میده باهام میگه اینطور عکس بگیر بذار اینستا بنویس مرگ بر نژاد پرستی!:))))))_

میاد دستمو فشار میده جای انگشتاش برای  چن دقیقه کاملا واضح سرخ میشه و می مونه رو پوستم ، خوشش میاد ، بازی میکنه ، با فشار انگشتاش رو دستام نقاشی میکشه شیطووووون :)))))))

+یه مخاطب داشتم ، شاعر بودن ، یه تصویر از مچ دستم و دستبند یادگاری داداش کوچیکه گذاشتم ، بخاطر نازکی پوست و رنگ پریدگی( بخاطر کم خونیم ) رگام خیلی ابی مشخصه ، صرفا جهت مخ زنی  یه شعر زیبا گفتن ، یذرشو یادمه ، " رگ های آبی ، برف ، این یعنی شما دکتر!" 

شعر طولانی و قشنگی بود! سومین غزلی بود که گفت . منم نامردی نکردم گفتم مرسی از لطفتون خیلی خیلی قشنگ بود  ولی من از شعر خوشم نمیاد:) واقعا هم از شعر خوشم نمیاد خب ! حالا فکر کن برای مخ زنی ام باشه !!!

+با  ویرایشگر عکس دست منو تیره تر کرده اینجا :))))))))

حسود کوچولوی دوسداشتنیییی:)


بذار این دقه زمان استراحتمو یه خاطره های خوبی رو بنویسم که  ثبت شه ,

صحنه اول : تو دبیرستانم با دوستام ، شر و زبون دراز و لی درسخون ، مدیر اشناست و طرف منه ، زنگ تفریح تمام شده ناظم که همیشه لجه با من وجب وجب حیاطو میگرده که دانش اموزا رفته باشن رو کلاس ، در حالی که ریلکس با معصومه و فاطی تو سرویس بهداشتی ایستادیم دستاشونو گرفتم نمیذارن برن داخل ، حیاط که خلوت شد خیلی شیک میام بیرون و الکی مشغول شستن دستام میشم ؛ ناظم خانم با عصبانیت میاد سمت بدون نگاه کردن بهش یه حباب تو دستم  درست میکنم و میترم ، خونمو بخوره سیر نمیشه با صدای جیغ جیغو میگه آریاناااااا چیکار میکردی تو دستشویی تا الاننننن مگه نشنیدی زنگ خورده !!!!! دست به سینه ایستادم رو به روش گفتم چیکار میکردم ؟! داشتم مشقامو مینوشتم اون تو !! اینو که گفتم اون دوتا دوستم زدن زیر خنده این خانومم منو برد دفتر طبق معمول ،مدیر اومد گفت چیشده منم خونسرد گفتم خب خانم فلانی ازم میپرسه چیکار میکردی تو wcخب ادم سالم چیکار میکنه اون تو؟! اینم سواله اخه !!!!  گفت خیلییییی خب برو رو کلاست !! و من در حالی که با لبخند به ناظم نگاه میکردم گفتم باااااا اجازه !

صحنه دوم : بابام رسونده منو جلوی مدرسه در حالی که لپشو میبوسم میگم خدافظظ خوششششتیپ ! و میپرم پایین ، 7یا 8 نفر از بچه ها نزدیک در هستن و ناظم خانم که منتظره اگه ببینه اگه بچه ها با ارایش اومدن یقشونو بگیره ،ازدر میرم داخل ، دو قدم برداشتم صدام میکنه میگه وایسا بینم ، میگم بله ؟! با پوز خند میگه لبات تغییر کرده امروز!!منم سریع تکیه دادم به ستون اهنی نزدیک در و پشت دستمو چسبوندم به پیشونیم و با چشای نیمه باز خیلی شل گفتم اوه مای گاااد چی گفتی عشقم ؟! اززاونجایی که مرض داشتم با لحن بدی اینو گفتم ،بچه ها که اکثرا دوستام بودن زدن زیرخنده یکیشونم داد زد بابا بچه اینجا نشسته !!!دلش میخواست خفففففم کنه ینی از مچ دست گرفت منو کشوند سمت دفتر ! گفت ادب میشی امروز تو !!!!منم ریلکس گفتم اوکی عشقم !!!تقریبا پرتم کرد وسط دفتر کنترل کردم خودمو که نیفتم و گفتم اروم تر عزیزم عجله نکن !! و نیشخند !!! در حالی شبیه گاو اسپانیایی شده بود از عصبا نیت رو به مدیر گفت میدونی ایننن دختر چی گفت بهم میدووونی؟!!!! منم خونسرد به مدیر نگاه میکردم ، مدیر گفت توضیح بده اریانا ، بلند شدم با عصبانیت و فیلم بازی کردن گفتم خانم فلانی از میام تو میگه لبات تغییر کرده ، و بعد از جلوی مدیر یه دستمال برداشتم کشیدم رو لبم گفتم ببینید شما ، من رژ زدم ؟ چیزی میبینید رو این دستمال؟! گفت نه !!!!! گفتم خب بعد اینکه بهم گیر داد گفتم از دوستی محبت وارد شم بهشون گفتم عشقم عزیزم چیزی گفتی ؟! یهو مچمو گرفت انداخت تو دفتر ، اگه باور نمیکنید میتوید بپرسید از بچه ها من غیر از این حرف دیگه ای نزدم !!!یهو ناظم گفت نه لحنت بدددد بود لحنت جیز بود!!!!! گفتم ببینید خانم فلانی نمیدونه به چی گیر بده دیگه ! معذرت میخوام دیگه نمیتونم تحمل کنم و  هر روز فکرم مشغول این خانم بشه ، من با والدینم صحبت میکنم پدرم فردا میاد پروندمو میگیره!خدا نگهدارتون ! مدیر دنبالم اومد،گفت نه دخترم ببین تو از بهترین شاگردای مایی و امید ما برای یه رشته ی خوب ، من بهت قول میدم دیگه تکرار نکنه برو رو کلاست و فراموش کن !! نمیخوام شاگرد خوبی مثل تورو از دست بدم !! در حالی پریدم  که لپ مدیر بوس کردم گفت چششششم اخه من کجا برم بی تو عزیزم هرجام برم شما باید با من بیای که !!!!نکنه فکر کردی ولت میکنم اینجا ؟!! در حالی که میخندید گفت برو دخترررر شیطنت نکن !!

 امروز  با دوستم درباره این خاطره ها حرف میزدیم ، گفتم بنویسمشون :)

فوق العاده درسخون و زبون دراز و شیطون بودم.

صدای مدیرو شنیدم که بهش میگفت خانم فلانی اینقدر بچه ها اذیت نکن بی دلیل !! 


در حالی که از خستگی خم شدم رو به عقب پشت میزم ، داداش کوچیکه که تکیه داده به میز خم میشه گلو مو میبوسه :)))) نمیرم براش من ؟! 

در حالی که سرشو کج کرده سمت من  و یه قاشق غذا خوری نمک تو دستشه میگه : میگم اجی جونم چقد از این نمکو بریزم تو نیمرو ؟! 

+امید وارم روز خوبی باشه امروز , خونه ام امروز رو کامل اما کلی کار  رو دستمه :/ 

بگو دختر نونت نبود ابت نبود اخه این چی بود این پروژه کوفتی  2 ساله  زندگی نکردم خب!://

+لذت ببر از انجام دادن کاری که ازش بدت میاد، مثل من که وقتی از خستگی حس میکنم دارم میرم تو کما حالم خوبه !:)

#مرگ -بر-پروژه!:))

+بعدا نوشت در 17 و 33 دقیقه :

وقتی گشنمه بد اخلاق میشم و غر غرو به شدت :/ 

دختر اینقد شکمو؟!:/



خب خب یه مدت نبودم .

اومدم سخت مشغول درس سنگینه به خصوص رشته ی من که دیگه !

کامنتا رو دیدم ، بعد متن گرگ همکار نوشته برام چطوری توله گرگ ؟!:/ خب من چی بگم در جوابش؟! ( همکار من نیستا جناب دکتر مهندس ارش با 45 سال سن  از پرتغال و زبون هفصد هزار متری که با من دعوا داره و معتقده که طب سنتی از نوین بهتره کلا به دارو گیاهی علاقه داره )  یه خاصیتی که دارم اینه که زبونم درازه ولی نمیتونم بد برخورد کنم با کسی که خیلی ازم بزرگتره البته خدایی حریف این جناب مهندسم نمیشم کلا ، یه بار ولی خیلی بد  خیلی خیلی بعد حرف زدم باهاش :/ تقصیر خودش بود، دکتر گلان!بگذریم .

یه چیز باحال که چن روز پیش اتفاق افتاد!

+با پدر جان عزیز رفتیم سر یکی طرح های کشاورزی که تقریبا میفته تو یه رو ستا ، بابا اونطرف تر بود و من جلوی در ، یه اقاهه که راننده بود یه مقدار وسیله باید میاورد اومد، از همون روستایی ها بود و گفت اون مرده که.تو زمینه فلانیه ؟ صاحب همین زمین ؟! گفتم بله خودشونن ، گفت بابا طرف مییییلیاااااارده ها مولتی میلیاردر !!! میدونستی؟گفتم نه نمیدونستم !! چه جالب!!! ولی داشتم از خنده غش میکردم خدایی اخه اگه بابای منه میدونم مولتی میلیاااااردر نیست خب ! چیزی نگفتم نگفتم دخترشم گفتم که ولی اینطوریم نیستا ! اشتباه میکنید ! گفت دختر جان ساده ای یا !!! ماشینشو نگا کن  باباجان !!! من میدونم تو بیخبری بچه جان !!! و من در حالی که سویچ ماشینو پشت سرم میبردم گفتم خب چی بگم !!!!! و بابا اومد ، در حالی که بلند میگفت اریانا بابا کتمو تو ماشین بده عزیزم ، رفت سمت مرده و  سلام کرد و اینا!! بنده خدا اقاهه خشکش زد و من در حالی که کت بابامو میدادم بهش گفتم با اجازه و رفتم سمت مادرم که اونطرف ترنزدیک موتور خونه ایستاده بود:))

خیلی زیاااد برام جالب بود ! تصویری که یک غریبه از بابام داشت !!به نظرم اصلا اینطوری نبود ! اوضاع خوبه خدا رو شکر ولی نه دیگه در حدی که اون اقا فکر میکرد! خیلی باحال بود کلا !!

بعدش به مامان و بابام گفتم کلی خندیدن :)

بابام الان 45 سالشه و خب ظاهرش خیلی جوان تر هست خیلی زیاد جوان تر ، بخاطر همین  کسی فکر نمیکنه که دختر به سن من داشته باشه اکثرا فکر میکنن یه دختر کوچولو داره !!! :) یکی از  اشناها ( میشه گفت برای بابا کار میکنه )اومده بود خونه با بابا کار داشت من فقط خونه بودم . رفتم  جلو در حیاط سلام کردم و گفتم بفرمایید؟ گفت اقای فلانی هستن ؟ یه سری  مدارک رو باید میدادم بهشون , گفتم خونه نیستن بدین من میدم بهشون ، گفت شما خانومشی؟!! در حالی که چشام داشت از تعجب در میومد گفتم نخیر !!!!! گفت اها معذرت میخوام پس خواهرش هستین !!!! گفتم نخیر دخترشم !!!!!!!! الان چشای اون شروع کرد در اومدن و به تته پته گفت واقعا ؟! خب خب خا نم فلانی تحویل بدین به پدرتون شرمنده خداخافظ و رفت !!!!!!!! جالب بود برام ! یا من زود پیر شدم یا بابام جوونه خیلی :)

البته یه بارم با بابام رفتم پزشکی قانونی ( برای تصادف که کرده بودم برای کارای  بیمه ) دکتره گفت  به خانمتون کمک کنید بشینه رو تخت اقای فلانی ، خوشحالم از اشناییتون خانم !! بابا در حالی که از کمر منو میگرفت گفت دخترم هستن پیمان جان !! و من با خنده و تعجب به دکتر نگاه میکردم !!  گفت جدا ؟! خب بهتون نمیاد اصلا !!! باحال بود بابا هم خودش خندش گرفته بود :))البته یذذذره ام معذب شدم خب !:))

یه بار دیگم رفتم عینک مطالعه بگیرم با  پدر جان عزیز طبق عادت دستمو حلقه کردم دور بازوش رفتیم تو یعینک فروشی و پسره گفت خوش اومدین برای خودتون عینک میخواید یا برای خانومتون ؟! بابا گفت برای دخترم ! و پسره خم شده اینور میز گفت  اها عینک های بچه گونه اون سمت هست ! دختر کوچولوتون کجاست ؟! ( دنبال بچه میگشت )  منم گفتم بابا  بریم ببینم عینکارو ؟! گفت بریم عزیزم ، و پسره خداشاهده سکته ناقصو زد !! از خنده از درون داشتم فرو میریختم و معذب ام شدم خب و بابا هم خندش گرفته بود و البته مشخص بود که بدشم اومده :)))))

هر بار که با بابام برم جایی داستان داریم :))) 

البته اکثر اوقات هم فکر میکنن خواهر مادرم هستم !! وقتی با ماما نم میرم بیرون !:) مادر جان عزیز تاازه 40 ساله شدن :)

داستان داریم ما ! 

این پست نشون داد که چه قدر بابا مو می پرستمش؟عاشششششقشم ، و البته مامانم  رو هم به همین شدت .




گیرم که باخته ام!.

اماکسے جرات ندارد بمن دست بزندیاازصفحه ے بازے بیرونم بیندازد!

شوخے که نیست من شاه شطرنجم.

تخریب میکنم آنچه راکه نتوانم باب میلم بسازم.

آرزوطلب نمیکنم آرزومیسازم.

ومے نداردمن همانے باشم که توفکرمیکنے!.

من همانے م که حتے فکرش راهم نمیتوانے بکنے!.

لبخندمیزنم و اوفکرمیکندبازے رابرده وهرگزنمیفهمدمن باهرکسے رقابت

نمیکنم.

زانو نمیزنم.

حتے اگرسقف آسمان کوتاه ترازقامتم باشد.!

زانونمیزنم.

حتے اگرتمام مردم روے زانوهایشان راه بروند.

مـــــن زانونمیزنم


شیر ها ادعای سلطانی دارند، ببر های ادعای قدرت ، اما در سیرک به دستور انسان بالا و پایین میپرند ! ولی گرگ رام نمیشود برای کسی عوض نمیشود و همه میداندد بازی با گرگ.عاقبتش مرگ است !

گرگ با هم نوعانش زندگی میکند ، خو میگیرد، شکار میکند ، اما شب هنگام با یک چشم باز میخوابد ، در دنیای گرگ ها اعتماد مساوی با مرگ است ؛ با همه باش اما تنها!

بگذار کفتار ها برای خود حکمرانی خیالی کنند ، نمیدانند سکوت گرگ اغار فاجعه است ، و چه دلخراش است برای کفتار ها انگاه که گرگ باز میگردد !


+ قوانین زندگی من :اعتماد نکن ، رحم نکن ، محبت اضافه نکن ، ضربه خوردی ضربه بزن بدون رحم بدون لحظه ای تردید ، محبت دیدی پاسخ بده اما نه بیشتر ، برای کسی یک قدم بردار که برای تو یک قدم برداشته باشه . محبت اضافه ممنوع . تعارف ممنوع ، کوچیک کن بزرگتری رو که  کوچکت میکنه ، احترام به  بزرگتر برای بزرگتر ی که پاشو از گلیمش دراز میکنه ممنوع ! کنترل کن خودت رو و احساساتت رو ، هر چه بی احساس تر ، قدرتمند تر .

همیشه اینطوری زندگی کردم ، برای همه با این قوانین ، به غیر از پدر و مادرم و بردار جانِ کوچک ! 

هر زمان که از قوانینم دور شدم ضربه خودم ، اشتباه ها نباید تکرار بشن

نباید از قانون ها فاصله گرفت



تلاش زیاد تری نیاز دارم؛ وقتی مطالعه ام کم میشه احساس بی سوادی میکنم و وقتی از خستگی چشام باز نمیشه در بهترین حالت روانی ممکن هستم، یه مدت تنبلی کردم از امروز باید بره کنار ، گاهی یه چیزایی اتفاقی به چشمت میخوره که تو فکر فرو میری ، یه جمله یا یه عکس یا یه رفتار و هر چیز دیگه ای ، الان که کشوی میزمو باز کردم یه سری برگه بردارم یه تکه کاغذ دیدم که روش نوشته شده بود از خود بطلب هر انچه خواهی بشوی ، و یه مطلب دیگه ، استوری هاشمی بود فال حافظ بود ، برای سر گرمی امتحانش کردم و متن عالی بود ! نوشته بود داری یه تحول ایجاد میکنی تو زندگیت عجله کن و موفق میشی ،درست گفت این اروزا در گیرش هستم ! 

شوپنهاور میگه که هر کس به اندازه شعورش ارزو میکنه هرچه شعور بیشتر باشه ارزو عمیق تر و زمانی که ارزویی داشتی شک نکن توانایی رسیدن بهش رو داری که این ارزو رو پیدا کردی ! 

تلاش کنید وقت و زندگیتونو هدر ندین ، سعی میکنم طوری زندگی کنم که 15 سال  دیگه که به عقب نگاه میکنم شرمنده نباشم ، 

+از صبح ساعت 4 یا 5 داره شدید بارون میاد :) عاشق بارون و برف و هوای سرد و ابری و نیمه تاریکم من  مخصوصا بارون بیاد و کنار دریا باشی .

سال 98 پیشا پیش مبارک .



نمیدونم چرا هیچوقت عید ها برام دوسداشتنی نبود ، زمانی که دانش اموز بودم  تعطیلاتشو دوست داشتم در واقع بخاطر تعطیلات دوست داشتم ایام عید رو اما هیچوقت از اون لحظه های بعد سال تحویل که باید به همه بگی سال نوی شما مبارک خوشم نیومده ! کلا از تبریک سال نو گفتن زیاد خوشم نمیاد

کلا زیاد از روز 1 فروردین خوشم نمیاد فقط یه سال روز خوبی بود برام ، چند سال پیش اونم ، این چند سال گذشتم که هیچ کلا مزخرف بود این روز یکم فروردین ، انشالله از این به بعد خوب باشه ، فروردین امسالم قطعا به عادی ترین شکل ممکن خواهم گذروند نه شوقی نه حس جدیدی نه هیچ چیز خاصی برای سال نو ! امیدوارم سال 98 بهترین سال زندگی من و همه باشه ! ولی یک فروردینش باز میدونم که روز کسل کننده ای خواهد بود یا کسل کننده هم که نباشه نمیدونم زیاد خوشم نمیاد ! 

آرش رفت پرتغال ! خبر خوبی بود خیلی دنبال این بود که بره برای دکتری ادامه بده درسش رو ، خوشحالم به خواستش رسید ، مهندس با سواد و با وجدانی بود تو کارش  و هست انشالله موفق باشه .

دیگه اینکه به شدت گرفتارم پروژه ام سنگین شده و کلافم میکنه گاهی انشالله با موفقیت تموم شه .

+باید بیشتر به سلامتیم اهمیت بدم این روزا هوای خودمو ندارم اصلا !


یه چن روز نمیتونم پست بذارم بذار الان هرچی دلم میخواد بنویسم

زبون من درازه با مامانم زیادی راحتم حرصش میدم حالم جا میاد دوسش دارم شدید ولی .

مادر بزرگ پدریمو بگم اول ، همیشه سر به سر ما میذاشت میترسوند برای شوخی ، از موی بلند بدش میومد ، منم که موهام همیشه بلند اون موقع تا پایین کمرم میرسید الان تا زانوم:)

بابا عاشق موی طلایی بلنده برای همین کوتاه نمیکنم موهامو ورنگم نمیکنم .

مادر بزرگ خانوم اومد منو ترسوند ، منم گذاشتم به وقتش تلافی کنم ، رفت وضو گرفت و چادر نمازو با حالت نورانی اومد تو تاریکی به عبادت بپردازه که خب فضا معنوی بشه منم رفتم کت بابامو چادر مشکی مادر بزرگو گذاشتم و روشونم که هیکلی به نظر برسم موهام باز کردم همه رو ریختم تو صورتم ، رفت سجده همین که بلد شد منو دید که مثل مجسمه جلوش ایستاده بودم ، هم میخواست ذکر بگه هم داد بزنه از ترس قاطی کرد داد زد الللله و اکبرررررر اللله اکبر ! منم بلند تر یهو داد زدم بگووو مرررگ برامریکا !!!! از صدای داد من دو باره ترسید و جیغ زد مهرشو پرت کرد سمتم و منم فرار دیگه ، رفتم ور دل بابام ! داد زد گفت دختر دیوووونتو دور کن از من :)))

حقش بود خب بد ترسوندم .

+ خونه دوربین مدار بسته داره ، یه بار که تنها بودم یه اهنگ مسسسسخره قدیمی گذاشتم به ضایع ترین شکل ممکن موهامو پریشون و جلو دوربینا ادا و رقص مسسسسخره ، شانس گند من چند روز بعد خونه رو زد ولی چون همه چیزای با ارزش تو گاو صندوق بود چیزی گیرش نیومد ،خلاصه بگم پلیس اومد برای چک کردن دوربینا :))))))) 


من حتم دارم که فکر کردن خانوادم یه دختر روانی دارن ! بمااااند که تا چه مدت نصیحت شنیدم:))) شنیدم اما کی عمل کنه ؟!:)

+


تمااام عمر هرچی دکتر دیدم قیافه یکیشون به نظرم خوب اومد اونم از دور ، گفتم عه این اخه اونقدر قیافش خوبه خب بهش نمیاد که دکتر باشه !!

بعد از نزدیک که دیدمش حالا دماغ کوچولو موچولو شو فاکتور بگیریم ( چون ممکنه واقعا دماغش ضایع بوده باشه در گذشته ) ولی خب خیلی کوچیک بود ! یذره گند زده بود به قیافه مردونه !:)

بعد خب گفتم اینو بیخیال کلی خوبه قیافش ، حالا میرسیم به تیپ ، یه شلوار تنننننننننگ لی با قد 90 از اینا که مچ مشخصه با یه پیراهن از اینا که یه ورش بلند تر از یه ور دیگشه بعد پارچه و شلی داره دخترونه است انگار ولی پسرا میپوشن با استینای کوتاه تر از حد معمول و کفش اسپرت سفید://////

ینی گننننننند زد خیلی شیک به قیافه و جذابیت و اینا :/.

اخه مرد خب اسمش روشه باید مرد باشه :/// اصلا جذاب نیست اون شکلی خب:/ حالا نمیگم 24 ساعته کت و شلوار ولی خب شیک بگرد لامصب نه ایننننن حد سوسول اخه:/ 

منِ دختر کنار تو بایستم خو تو ظریف تر از منی که جناب مرد :/ و خب مرد ظریییییف و ناز نازو سوسول که جذاب نیس:/ 

خلاصه علاوه بر اینکه نظرم برگشت گفتم اگه چن دقه بیشتر انالیزش کنم  شاید یه چیزیم گفتم بهش:/( البته اینکارو نمیکنم ظاهر هرکس به خودش ربط داره و ما فقط حق داریم احترام بذاریم ) ولی اینجا گفتم که خب اون که نمیبینه اینا رو و منم نظر خودمو گفتم !

حالا یه پسره و دختره رو دیدما ، پسره اندازه غول بیابون بازو ها اندازه کل هیکل من، نصف دستاش کامل خالکوبی  و سه کیلو ریش یه ظاهر خشن کلا ولی با لباسای تنننننننگ سفید خز:/ دختره ام دماغ یذذذذذره لب به سان حضرات شتر عربستان با یک کیلو گرم رژ و دو کیلو گرم مژه و سه کیلو گرم کرم و دو متر ناخن هفت رنگ و اینا ، به یه سگ کوووچولو سفید  بغل کرده بود مثه چی اشک میریخت میگفت عزیز مامان جان مامن کجا بودی تو مامان:/ وای عززززیممم جون مامان وای پسرم:/ ( رسما خودشو بسته بود به فحش) پسره هم اندازه غول   مثل چی های های اشششششک میریخت برا دختره و تولش! بابا لامصب خب تو با این هیکل و ریشت شرم کن خدایی اخه ایننن اششششک و من برا فوت بابا بزرگمم نریختم خب ! ینی جوری برای دوست دختر و بچه سگش! اشک میریختا انگار بچش تیکه تیکه کردن جلوش:/ ایننن حجم لطافت و اسکلی و سوسولی خب برای یه مرد کشنده است :////////// سوژه بودن کلا ! 

+امید وارم علاقه یک.طرفش تموم شه به من .



به این نکته پی بردم که ادم خبیثی هستم گاهی اوقات به شدت .

 +دلم میخواد زودتر سبک تر شه کارام برم ویولن یاد بگیرم ،سه تار بلدم ویولن دوست دارم ولی ، و دیگه تیر اندازیم تمرین کنم و دیگه ورزش رزمی رو ادامه بدم اینو خیلی دلم میخوادش:(دلم میخواد موتور سواری  یاد بگیرم .اینکارا رو وااااقعا دلم میخواد علاقه دارم و البته کامپیوتر که حریص یادگیری بیشترشم همیشه ( در یه زمینه های خاصی البته)!

+سفر به کیش, زود تر برس لطفا ولی اون زمان احوالم خوبِ خوبِ خوب باشه با خیال راحت برم .


.

یه روزم که میخوای از صبح با اخلاق خوش بگردی بالاخره یکی پیدا میشه که رو مخت اسکی بره.

هی زنگ میزنه فلان کارو.انجام بده ها برو دیگه زود باش ، هی میگم باشه اره دارم.انجام میدم.دنبالشم ، باز میگه برو زود وقتی نداری ها زود باش ؛ باز گفتم میدووونمممم خودم باااش، باز هی میگه زود دیگه ؛ دیگه نتونستم کنترل کنم خودمو یذره تند گفتم تو پیش منی ؟ تو اینجایی که.میدونی انجام نمیدم ؟ هان؟ خدافظ!

بدم میاد وقتی کاری رو خودم دارم انجام میدم کسی بگه فلان.کارو انجام بده ، باید فلان کارو بکنی .

دلم میخواد خودم تنهای تنها تو به جزیره باشم که به غیر از درخت و گیاه موجود زنده ی دیگه ای توش نیست !

+خیلی فرصت.نمیکنم به وبلاگا سر بزنم برای همین.کامنتا رو.تو وب خودم جواب میدم .



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها