محل تبلیغات شما

خب خب یه مدت نبودم .

اومدم سخت مشغول درس سنگینه به خصوص رشته ی من که دیگه !

کامنتا رو دیدم ، بعد متن گرگ همکار نوشته برام چطوری توله گرگ ؟!:/ خب من چی بگم در جوابش؟! ( همکار من نیستا جناب دکتر مهندس ارش با 45 سال سن  از پرتغال و زبون هفصد هزار متری که با من دعوا داره و معتقده که طب سنتی از نوین بهتره کلا به دارو گیاهی علاقه داره )  یه خاصیتی که دارم اینه که زبونم درازه ولی نمیتونم بد برخورد کنم با کسی که خیلی ازم بزرگتره البته خدایی حریف این جناب مهندسم نمیشم کلا ، یه بار ولی خیلی بد  خیلی خیلی بعد حرف زدم باهاش :/ تقصیر خودش بود، دکتر گلان!بگذریم .

یه چیز باحال که چن روز پیش اتفاق افتاد!

+با پدر جان عزیز رفتیم سر یکی طرح های کشاورزی که تقریبا میفته تو یه رو ستا ، بابا اونطرف تر بود و من جلوی در ، یه اقاهه که راننده بود یه مقدار وسیله باید میاورد اومد، از همون روستایی ها بود و گفت اون مرده که.تو زمینه فلانیه ؟ صاحب همین زمین ؟! گفتم بله خودشونن ، گفت بابا طرف مییییلیاااااارده ها مولتی میلیاردر !!! میدونستی؟گفتم نه نمیدونستم !! چه جالب!!! ولی داشتم از خنده غش میکردم خدایی اخه اگه بابای منه میدونم مولتی میلیاااااردر نیست خب ! چیزی نگفتم نگفتم دخترشم گفتم که ولی اینطوریم نیستا ! اشتباه میکنید ! گفت دختر جان ساده ای یا !!! ماشینشو نگا کن  باباجان !!! من میدونم تو بیخبری بچه جان !!! و من در حالی که سویچ ماشینو پشت سرم میبردم گفتم خب چی بگم !!!!! و بابا اومد ، در حالی که بلند میگفت اریانا بابا کتمو تو ماشین بده عزیزم ، رفت سمت مرده و  سلام کرد و اینا!! بنده خدا اقاهه خشکش زد و من در حالی که کت بابامو میدادم بهش گفتم با اجازه و رفتم سمت مادرم که اونطرف ترنزدیک موتور خونه ایستاده بود:))

خیلی زیاااد برام جالب بود ! تصویری که یک غریبه از بابام داشت !!به نظرم اصلا اینطوری نبود ! اوضاع خوبه خدا رو شکر ولی نه دیگه در حدی که اون اقا فکر میکرد! خیلی باحال بود کلا !!

بعدش به مامان و بابام گفتم کلی خندیدن :)

بابام الان 45 سالشه و خب ظاهرش خیلی جوان تر هست خیلی زیاد جوان تر ، بخاطر همین  کسی فکر نمیکنه که دختر به سن من داشته باشه اکثرا فکر میکنن یه دختر کوچولو داره !!! :) یکی از  اشناها ( میشه گفت برای بابا کار میکنه )اومده بود خونه با بابا کار داشت من فقط خونه بودم . رفتم  جلو در حیاط سلام کردم و گفتم بفرمایید؟ گفت اقای فلانی هستن ؟ یه سری  مدارک رو باید میدادم بهشون , گفتم خونه نیستن بدین من میدم بهشون ، گفت شما خانومشی؟!! در حالی که چشام داشت از تعجب در میومد گفتم نخیر !!!!! گفت اها معذرت میخوام پس خواهرش هستین !!!! گفتم نخیر دخترشم !!!!!!!! الان چشای اون شروع کرد در اومدن و به تته پته گفت واقعا ؟! خب خب خا نم فلانی تحویل بدین به پدرتون شرمنده خداخافظ و رفت !!!!!!!! جالب بود برام ! یا من زود پیر شدم یا بابام جوونه خیلی :)

البته یه بارم با بابام رفتم پزشکی قانونی ( برای تصادف که کرده بودم برای کارای  بیمه ) دکتره گفت  به خانمتون کمک کنید بشینه رو تخت اقای فلانی ، خوشحالم از اشناییتون خانم !! بابا در حالی که از کمر منو میگرفت گفت دخترم هستن پیمان جان !! و من با خنده و تعجب به دکتر نگاه میکردم !!  گفت جدا ؟! خب بهتون نمیاد اصلا !!! باحال بود بابا هم خودش خندش گرفته بود :))البته یذذذره ام معذب شدم خب !:))

یه بار دیگم رفتم عینک مطالعه بگیرم با  پدر جان عزیز طبق عادت دستمو حلقه کردم دور بازوش رفتیم تو یعینک فروشی و پسره گفت خوش اومدین برای خودتون عینک میخواید یا برای خانومتون ؟! بابا گفت برای دخترم ! و پسره خم شده اینور میز گفت  اها عینک های بچه گونه اون سمت هست ! دختر کوچولوتون کجاست ؟! ( دنبال بچه میگشت )  منم گفتم بابا  بریم ببینم عینکارو ؟! گفت بریم عزیزم ، و پسره خداشاهده سکته ناقصو زد !! از خنده از درون داشتم فرو میریختم و معذب ام شدم خب و بابا هم خندش گرفته بود و البته مشخص بود که بدشم اومده :)))))

هر بار که با بابام برم جایی داستان داریم :))) 

البته اکثر اوقات هم فکر میکنن خواهر مادرم هستم !! وقتی با ماما نم میرم بیرون !:) مادر جان عزیز تاازه 40 ساله شدن :)

داستان داریم ما ! 

این پست نشون داد که چه قدر بابا مو می پرستمش؟عاشششششقشم ، و البته مامانم  رو هم به همین شدت .




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها